جهان یعنی لحظه ی قدم زدن با چشم های بسته روی جدول پیاده رو های باران زده



این عشق التماسی دارد ،اضطرابی دارد که آدم دلش میسوزد که طفلکی چه گناهی دارد،چشمهایی که با لرزشی خاص میگردد و میدود دنبال ردپای یار، امانت را میبرد،طوری که هیچ جای دنیا آرام نمیگیری ،ساعتها بیدار میمانی تا یک ثانیه مقابلش بودن را تمرین کنی و یا نه ساعتها را میشماری و باذوق میخوابی ، زودتر از ساعت خواب گنجشک ها ،دلت فالح حافظ میگیرد و دخیل میبندد که ای کاش دلبر بیاید و شادی را که در دلت انتحاری بسته ،جناب حافظ را هم نشانه میرود که دستمریزاد ای پادشاه شعر "جناب حافظ"،باران که میبارد، بهار که می آید، هوا که دلبر میشود، دلت بی هوا میریزد ،طفلکی این عشق مظلوم تر میشود ،توان این حجم از هوای دونفره را در یک نفر ندارد ،و همین لحظه هوای حوصله به قول شاعر ابری میشود و دلت آشوب و حتی میان دو نفره های مبتلا در راه چشمانت نگران میگردد که مبادا بیاید اما .ترس که میاید عمق چشمانت ،عشق این احساس مظلوم هوای دلبر بهار راهم حبس میکند کنج جهنم احساسش،"طفلکی این عشق"

تو همان آشوب بزرگی که به دلم آمد و بر دلت نمیشیند مهار این آشوب ،چشمان تو فال است و به تماشایش نشسته ام و چشمان تو اما ما را نمیبیند/گفتند در شهر آشوب شده است و ندیده میدانم کار قدم هایت بوده وقت گذر از کوچه ی آدم ها/گاهی حکم گناه را میشود صادر کرد،وقتی میشود دنیا را به نفع خود امضا کرد /اجازه ی امضای چشمانت را به نفع دلم میدهی آیا ؟؟/زله گشت و این خانه به آوار نشست ،خانه ات آباد خاک این خانه پای قدم یار نشست .گاهی میشود حکم گناه را صادر کرد الهام از وبلاگ یکی از دوستان بود :))

دیگه واقعا خیلی پر رویی میخواد توی چشم ملت نگاه کنی ،دستاتو بزاری روی کمرت و قیافه ی حق بجانب بگیری که توی رسانه ی ملی اعلام کنی که مردم دارن سیاه نمایی میکنند و خبر کذب نشر میدن و فوت یه فرد بر اثر خودکشی از فقر نبوده ؟!!!!!! خیلی پرو رویین شما اگه این خبر دروغ بود ، دیگه خیلی دیر شده که ی دروغ های راست رو پامال کنید ،یعنی ما واقعا نداشتیم کسی که از فقر که مسبب اون اختلاس میلیاردی آقایان و خرید جزیره ی آقازاده هاست ،دست به خود سوزی بزنه ؟؟!!! یا نه دست به فساد بزنه ،این همه فحشایی که زیاد شده نیمی از اون مسببش فقر فکر کنم ،یا نه این همه فقر درصدی از اون به خاطر آمار فاجعه ی دروغ آمیز گزارشهای ایجاد اشتغال باشه شاید ،روی بیلبورد های تبلیغاتی نماینده ها با فوت درشت میزنن افتخار افزایش ایجاد اشتغال جوانان ،اون وقت میری نزدیک میگی با این مدرک و با این اسناد و با این استعداد میشه کمک کنید برای کار آقا خیلی محترمانه بر میگرده میگه ببین دخترم ما توی تمام سال به تعداد انگشتان دست هم نتونستیم شغل ایجاد کنیم !!!!!!!! خ باید گفت گل کاشتی آقا خب فرق شما با منی که این طرف میز نشستم چیه ،باید بلند شی که م خب پس بلند شو که جای تو یه نگهبان بزاریم به خدا بهتر میتونه مراقب میز باشه ، لااقل این خبر زمانی که مستند یه دستفروش رو که از بدبختی خودش رو اتیش زد و 17 تا عمل جراحی کرد که هزینه ی هیچ کدومش هم دولت پرداخت نکرد بلکه به اون کمک کردن نمیزدید ،سیاه نمایی و انتشار خبر کذب !!!!!! عجب عجبببببب

یک دقیقه بیشتر گاهی غوغایی به پا میکند برای آدم هایی که همیشه دقیقه ها را کشته اند ،یلدا بانویی با موهای بافته شده ی برفی که شاید چشم هایش روایتگر خیال انگیزترین ماجراس که جام لیبرتی از دقیقه هایی که آدم ها را رام کردند را روی دستانش بالا برده است ،و همه ی دقیقه ها را بتا دقیقه ها را بتاخت آمده که یک دقیقه را آرام کند ،ولی بعضی از این آدم ها طولانی ترین شبهای عمرشان را گذرانده اند و فقط یک دقیقه شوخی جالبیست ،اما خب خوشبینانه ترین حالت همین یک دقیقه است ،بی اعتنا به ماجرا یک دقیقه دست در دست بانوی برفی یلدا با رویایی ترین آهنگ رقصید و حافظ از در بیاید و برفهای روی کلاهش را بتکاند و حضرت باران به شیشه بزند و بگوید حوالی این خانه میماند تا ماندن این حال خوب ،یلدا که چای داغ را میریزد و مینشیند کنارر دلم حضرت عشق سراسیمه بدون اینکه در بزند وارد میشود و قاه قاه میخندد و میگوید ؛مردک لندهور جناب سرما را میگویم پشت در مانده بود که وارد خانه بشود ،از دور که مرا دید گرخید و بینوا در رفت ،خب از سهم انارها به جناب حافظ هم بدهید ،شاید از دیدن روی سرخ یار چشم بردارد :)و بازم قاه قاه خندید و جناب حافظ فرمورد ؛ باغ بهش و سایه ی طوبی و قصر حور /با خاک کوی دوست برابر نمیکنم /پیر مغان حکایت معقول میکند/معذورم ار محال تو باور نمیکنم .

کاش میشد یه نوار سفید میکشیدم روی ذهنم ،کاش میشد از اول بدنیا میومدم ،کاش میشد همه ی اون آدمایی که دنیا میخواست از آدم بگیره میتونستم یه گوشه قایمشون کنم ،کاش میتونستم این صفحه ی نقاشی رو پاره کنم و روی یه بوم جدید چهره ی اون و به چه بزرگی میکشیدم که به دنیا بگم حتی فکرشم نکن که بخوای نباشه ،کاش میشد واقعا اشرف مخلوقات بودیم ،اونقدری که دعای ما بی استجابت نمیشد و نرفته به آسمون به زمین نمیخورد،کاش باتمام غلدرهی هامون اینقدر ناتوان نبودیم وقتی که جانت را میبرند و فقط اشکهایت دنبالش بدود ،ای موجود بی عرزه ،ای ناتوان احمق ،عصبی م خیلیییی ،حالم بد از بس خودمو به یه راه دیگه ای زدم ، ای حامی احمق

هی حامی بیچاره :((یعنی من نباشم هیشکی دلش برام تنگ نمیشه ؟؟،با یه عنوان دوست دارم داستان بنیویسم و موضوع رو میدونم ولی خدا کنه ا یه روز ذهنم استارتش و بزنه و من و یاری کنه ،یه ماجرا با عنوان شرط دیوانگی .در حال الان خیلی دلم میخواست این آهنگ فریدون آسرایی رو که میگه ،واسه سفرایی که دیگه نمیریم ،عکسهایی که قسمت نمیشه بگیریم و بزارم ولی نمیدونم چیرا نمیشه ،شما به جای من ولی اون گوش کنید ،خیلییییییییی دوستش دارم :))

آدم ها همیشه نگاهشان در پشت سرشان بدنبال گمشده ای در گذشته است و یا چشمانشان آنقدر دور ها را نگاه میکند و بدنبال پیدا کردن دوست داشتنی های به وقوع پیوسته و آرزویی که آمینش به دل نشسته و رویایی که در آینده بساطش را پهن کرده ،این آدم ها شاید یکدل سیر موهایشان را در تصویر آینه رها نکرده باشند ،فقط مقابلش دویده اند ،البته گاهی آدمها محکومند به دویدن ،آدمها گاهی وسط نقطه ای بدنیا می آیند که برای بوجود آمدن آن هیچ تقصیر یا اشتباهی نداشته اند و همانطور آدمهای مقابلشان هم برای بودن در نقطه ای سهیم نبودند ،ما گاهی در نابرابرترین شرایط محکوم میشویم .کاش میشد قبل از آنکه در حرفهایمان سنگ بپیچیم و پرتاب کنیم و تمام یک زنده ماندن را زخمی کنیم ،عینک دوربینی زده و دور های همان زنده را خوب نگاه کنیم شاید انگشت اتهاممان کوتاه شود .

تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت /تو خیالت راحت می روم از قلبت ،میشوم دورترین خاطره در شبهایت /تو به من میخندی!!و به خود میگویی؛ باز می آید و میسوزد از این عشق ولی برنمیگردم نه !!میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد /عشق زیباست و حرمت دارد " سهراب سپهری "+ میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد فکر نکردن به این چیزیه که اشتباه خیلی از آدم هاست

گاهی دنیای ادم ها قبل از وقوع لرزش زمین اوار شده است ،گاهی سیل قبل از شروع باران میاید و تمامت را با خودش میبرد ،ان وقت بی ترس تر از همیشه ،دیوانه وار مینشینی گوشه ای از جهان گویا سونامی شهر را دفن کرده که کسی این درد را نمیفهمد و عمق فاجعه از هر بلایی ویرانگر تر است ."نبودنت علت طبیعی این فاجعه هاست "#خواهرانه ای دلتنگ

من :باز از دور می آیی جانا ؟؟!! .من : دور ماندن گاهی تمام عقل است و گاهی تمام بی عقلی ،من همان عاقل دیوانه ام که شرط دیوانگی را به مرگ دنیای نزدیک ترجیح میدهم ،مجنون که باشی از بام شهر هم ،از همان دور همان پنجره ی معروف معلوم است ."گاهی تمام عقل به دور ایستادن است "

دوست داشتن ادم کوچولوهای زمین شبیه حس باریدن نم باران روی ترکهای زمین بعد از روزهای گرم است،مثل حس بی هوا اجابت شدن یک دعا یا همان آرزویی که مدتها بود به فراموشی سپرده شوده بود و یا ده ها وجب غبار نآمیدی نشدن روی ان را پوشانده بود ،مثل حس گرفتن میوه ی تازه افتاده در رود خنک و تازه است ،مثل خبر غرور یک سرباز در دفاع از مرز خاکش غرور دارد مثل حس خوشحالی شکستن اناری که سفید نیست و هندوانه ای که قرمز و شیرین است و مثل حس رقصیدن دیوانه ای در باران ،تلفیق ریختن گوله های اشک در لحظه ی خندیدن در رویای یک دیوانه ی دوست داشتنی ،دوست داشتن آدم ها اگر واقعی باشد که بیات نمیشود ،مثل حس بوییدن نان تازه دلبر است ،دوست داشتن آدم کوچولوهای روی زمین درست شبیه زدن رعد و برق در دریای طوفانی آشوب دارد ،مثل حس اضطراب آدمی منتظر پای سوت قطار ،مثل حس التماس آدمی که گاهی حتی نمیدانی چرا اما دلت لک زده که بیاید و نرود ،که دلت قنج میزند که رو به رویش بنشینی و فقط برای تو بخنذ،این حس دوست داشتن آدم کوچولوهای روی زمین میتوان شرط بست که اگر نباشد تمام احساسها تنها و مظلوم خواهند ماند و اما اگر پای دوست داشتن یک آدم در میان باشد ،اضطراب و التماس و دلتنگی امانت نمیدهند و تمام احساس ها سر به زانو در آوردنت با هم انگار متحد شده اند و احس دلت مینویسد ،دوست داشتن سر به هوایی دارد که حوا و آدم های روی عابر های پیاده "تنها" نماباشند

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها