یک دقیقه بیشتر گاهی غوغایی به پا میکند برای آدم هایی که همیشه دقیقه ها را کشته اند ،یلدا بانویی با موهای بافته شده ی برفی که شاید چشم هایش روایتگر خیال انگیزترین ماجراس که جام لیبرتی از دقیقه هایی که آدم ها را رام کردند را روی دستانش بالا برده است ،و همه ی دقیقه ها را بتا دقیقه ها را بتاخت آمده که یک دقیقه را آرام کند ،ولی بعضی از این آدم ها طولانی ترین شبهای عمرشان را گذرانده اند و فقط یک دقیقه شوخی جالبیست ،اما خب خوشبینانه ترین حالت همین یک دقیقه است ،بی اعتنا به ماجرا یک دقیقه دست در دست بانوی برفی یلدا با رویایی ترین آهنگ رقصید و حافظ از در بیاید و برفهای روی کلاهش را بتکاند و حضرت باران به شیشه بزند و بگوید حوالی این خانه میماند تا ماندن این حال خوب ،یلدا که چای داغ را میریزد و مینشیند کنارر دلم حضرت عشق سراسیمه بدون اینکه در بزند وارد میشود و قاه قاه میخندد و میگوید ؛مردک لندهور جناب سرما را میگویم پشت در مانده بود که وارد خانه بشود ،از دور که مرا دید گرخید و بینوا در رفت ،خب از سهم انارها به جناب حافظ هم بدهید ،شاید از دیدن روی سرخ یار چشم بردارد :)و بازم قاه قاه خندید و جناب حافظ فرمورد ؛ باغ بهش و سایه ی طوبی و قصر حور /با خاک کوی دوست برابر نمیکنم /پیر مغان حکایت معقول میکند/معذورم ار محال تو باور نمیکنم .

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها