دوست داشتن ادم کوچولوهای زمین شبیه حس باریدن نم باران روی ترکهای زمین بعد از روزهای گرم است،مثل حس بی هوا اجابت شدن یک دعا یا همان آرزویی که مدتها بود به فراموشی سپرده شوده بود و یا ده ها وجب غبار نآمیدی نشدن روی ان را پوشانده بود ،مثل حس گرفتن میوه ی تازه افتاده در رود خنک و تازه است ،مثل خبر غرور یک سرباز در دفاع از مرز خاکش غرور دارد مثل حس خوشحالی شکستن اناری که سفید نیست و هندوانه ای که قرمز و شیرین است و مثل حس رقصیدن دیوانه ای در باران ،تلفیق ریختن گوله های اشک در لحظه ی خندیدن در رویای یک دیوانه ی دوست داشتنی ،دوست داشتن آدم ها اگر واقعی باشد که بیات نمیشود ،مثل حس بوییدن نان تازه دلبر است ،دوست داشتن آدم کوچولوهای روی زمین درست شبیه زدن رعد و برق در دریای طوفانی آشوب دارد ،مثل حس اضطراب آدمی منتظر پای سوت قطار ،مثل حس التماس آدمی که گاهی حتی نمیدانی چرا اما دلت لک زده که بیاید و نرود ،که دلت قنج میزند که رو به رویش بنشینی و فقط برای تو بخنذ،این حس دوست داشتن آدم کوچولوهای روی زمین میتوان شرط بست که اگر نباشد تمام احساسها تنها و مظلوم خواهند ماند و اما اگر پای دوست داشتن یک آدم در میان باشد ،اضطراب و التماس و دلتنگی امانت نمیدهند و تمام احساس ها سر به زانو در آوردنت با هم انگار متحد شده اند و احس دلت مینویسد ،دوست داشتن سر به هوایی دارد که حوا و آدم های روی عابر های پیاده "تنها" نماباشند

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها